ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

قطره ای زاسمان چکیدبه زندگی

قزوین

روزجمعه قبل محرم من توبااقاجون ایناراهی قزوین شدیم چندروزطول کشیدتاجابه جابشیم وهرروزمحرم نزدیک ترمیشد تواین فاصله من دنبال خریدبودم برازمستون باهم به روضه رفتیم دومین زیارت چارانبیا رفتیم  چای نذری امام حسین وخوردیم بادسته های سینه زنی همراه میشدیم وخلاصه مهمترینش هم رفتن مراسم شیرخوارگان بود که لباس تنت کردم تورواگه خداقبول کنه نوکراربابم حسین وسربازاقام امام زمان  کردم انشاا...ناامیدم نکنی این وسط تو وکاوه چه حسادتهایی به هم کردین کلی خندیدیم سرشیشه شیردعواتون شدازهمدیگه میترسیدین وکلی شیرین کاریهای دیگه بااینکه اتفاقات زیادی افتادکه نگم بهتره اما  بدنبودبعدده روزم بابااومددنبالمون اومدیم خونه ال...
27 آبان 1392

چاردست وپارفتن عسلم

امروزروزخوبی بودخداروشکرچون بعدمدتهاسینه خیزرفتن ازاین وره پذیرایی تااون سراتاق دخترمن موفق شدچاردست وپابیادتواتاق  دنبال مادرش اولین کاری که کردم به بابا جون که توراه دانشگاه  بودزنگ زدم واین خبرخوش وبهش دادم باباهم گفت خوش  خبرباشی ماخوشحالیم چون زیباترین غنچه ای که خدابه ماهدیه کرده داره کم کم بازمیشه درپناه خدای مهربان پیروزباشی ...
27 آبان 1392

ده ماهگی ریحانه

سلام به همه وگل دخترم ولادت امام هادی وعیدسعیدقربان وعیدغدیربرهمه مبارک انشاا...کسی کسی دست خالی ازاین اعیاد نمونده باشه. ازاینهمه تاخیرعذرخواهی میکنم اخه دخترمخیلی شیطون بلا شده مدام بایددنبالش بدوم. خبرای خوش دارم...............!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ١...... روزیازدهم ازماه مهر ریحانه خانم اولین زیارتش روتجربه کرداونم به امامزاده ابراهیم که بایدچندکیلو متری ازشهررشت بگذری تا بهش برسی جای بسیارزیبایی ودیدنی های قشنگی داره یه سری بزنید. به خاطراینکه مادراصل واسه مراسم سالگردعموی بابا هادی رفته بودیم درست نبود که عکس بندازیم بااینکه دوربین برده بودیم امامن وبابا صلاح ندونستیم عکس بندازیم بنابراین ازاولین سفرزیارتیت ...
6 آبان 1392

دوری

راستی قراره مادرجون اینا به خاطرکاردایی جون برن قزوین ساکن بشن دلمون تنگ میشه چون اینجا تنها میشیم کاوه جونم دندون دراورده قراره چندروزدیگه دندونی براش بگیرن که مام میریم قزوین عکسای جدیدازش میگیرم شنیدم خیلی بامزه شده
3 آبان 1392
1